آنها كه رفته اند، مى دانند كانى مانگا چه شیب و ارتفاعى دارد. عملیات والفجر چهار آنجا انجام شد و نیروهاى ما مدتى روى آن مستقر بودند. اواسط سال 71 بود كه براى آوردن پیكر شهدایى كه در منطقه جا مانده بودند به آنجا رفتیم.
صبح زود كه شروع كردیم به صعود. ظهر بود كه در اوج خستگى و هن و هن كنان به نزدیك قله رسیدیم. لختى نشستیم تا نفسى تازه كنیم. هنوز بدنم را روى سنگ ها رها نكرده بودم كه در چند مترى خودمان در سراشیبى تند قله كانى مانگا، متوجه پیكر شهیدى شدم كه دمرو به كوه چسبیده بود رفتیم كه براى آغاز پیكر او را برداریم. نزدیك كه شدیم، ماتمان برد. شهید كفش هاى طبى مخصوص افراد معلول را به پا داشت كه با میله هاى مخصوص به كمرشان بسته مى شود. ما در زمان صلح، بدون هرگونه خطرى، از صبح تا ظهر طول كشیده بود تا خودمان را به آنجا برسانیم ولى او در اوج عملیات و جنگ، در زیر آتش دوشكا و خمپاره هاى دشمن، مردانه و دلاورانه، خود را در شب عملیات تا آنجا بالا كشیده بود; كسى كه بدون شك راه رفتن به روى زمین عادى برایش خیلى مشكل بوده.
متأسفانه هرچه گشتیم از پلاك یا كارت شناسایى اش خبرى نشد ولى آنجا محورى بود كه بچه هاى لشكر 14 امام حسین(علیه السلام) اصفهان عملیات كرده بودند. روزهاى بعد به یگانشان كه اطلاع دادیم، سریع او را شناختند و گفتند:
- او نوجوانى بود كه پاهایش معلول بود ولى با اصرار زیاد به عملیات آمد و شهید شد و جنازه اش همان بالا ماند